عاشقانه مامان و باباعاشقانه مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
بابای دوقلوهابابای دوقلوها، تا این لحظه: 38 سال و 4 روز سن داره
مامان دوقلوهامامان دوقلوها، تا این لحظه: 33 سال و 5 روز سن داره

مامان و بابای دوقلوها

یاسین کوچولو

جیگر مامان و بابا عشق من و بابا مصطفی اومدم یه دوست خوب رو بهت معرفی کنم یه نی نی که تازگی به جمع خانواده عزیزجون اضافه شده آقا یاسین پسر دختردایی بابا مصطفی خیلی دوست داشتنیه این عکس 9 روزگیش هست و یکمی زردی و سرخی داره در این عکس و حالا خیلی خوشگلتر از اون روز شده خیلی پسر خوشگلیه   عزیزکم انشاالله روزی تو رو بغلت کنم قربونت بشم ناناز خودم ...
18 دی 1392

عکس های برفی کرج

سلام عشقم عکس های روز برفی کرجمون رو برات گذاشتم و عکس علی کوچولو هم توی خونه اس  وای که چقدر دلم برای هردوشون تنگ شده   عزیزکم ببخشید مجبور شدم خودمو مات کنم آخه دیگه... یه روزی میرسه که تو رو باید در آغوش بگیرم و برف بازی برم با بابا مصطفی کلی خوش بگذرونیم و حال زندگی رو ببریم دلم روشنه که اون روز نزدیکه خوشگلکم  یه عالمه دوستت داریم     ...
18 دی 1392

داره برف میاد عزیزم

سلام کوچولوی مامان و بابا عزیزکم دلم می خواست عکس های سفرمون رو برات بگذارم ولی عکس ها توی گوشی بابایی هستش ببخشید دیگه  پروانه زندگی ما  بالاخره شهر ما هم برف رو به خودش دید و الان ریزه ریزه داره برف می باره و کلی ذوق کردم الان اگه بودی کلی لباس بهت می پوشوندم و می بردم زیر برف تا بتونی خیلی خوب با طبیعت ارتباط برقرار کنی و دونه های برف رو با دستای کوچولوت لمس کنی و از آب شدن برف توی دستات تعجب کنی و با لحنی کودکانه به من بگی : مامان ! برف کو ؟! و من عاشقانه تو رو به آغوش بکشم خیلی دوست دارم تو با طبیعت دوست باشی راستی از همین جا سال نو میلادی هم تبریک می گم و امید است سالی خوب را آغاز کنند فدا...
16 دی 1392

الهی مامان قربونت **

ســـــــــــــــــــلام عشق کوچولوی من آخ نمی دونی عزیزم چقدر دل تنگت بودم عزیزم این قدر با پسرعمه و پسرعموت بازی کردم که دل تنگیم برای تو بیشتر شده مامان فدات فندقم خوشگلم زودی میام با کلی عکس از این دو تا وروجک و کارهای بامزه اشون یه بوس به اون لپ هات سفید برفی من ...
13 دی 1392

یه مسافرت چند روزه

سلام سفید برفی من می بینی وبتو زمستونی کردم   ولی گلکم دلمون به همدیگه گرم گرمه و تا وقتی توی ذهن مامان و بابا هستی گرمابهت می بخشیم و تو هم به ما  عزیزکم من و بابایی یه چند روزی می ریم خونه عمه مریم کرج مهمونی حسابی هوای این جا رو داشته باش عاشقانه دوستت داریم ...
10 دی 1392

خوش گذرونی های مامان و بابا :)

سلام عسل مامان و بابا روی زمین جات حسابی خالیه پنجشنبه شب رفته بودیم خونه باغ پدرخانم یکی از دوست های بابا مصطفی چندتا خانواده ای دور هم بودیم و در جمعمون یک گل پسرم بود که خیلی خیلی بازیگوش شده یه همبازی می خواست و اگه تو بودی می دونم که بهترین همبازیش می شدی اینم عکس نیما جون ببخش که یکمی بی کیفیت شده جات خالی تا جمعه ظهر همه دور هم بودیم ولی ناهار اومدیم خونه راستی اونجا که رفته بودیم می شد با تمام وجود زمستان را حس کرد آخه روی زمین یکمی برف نشسته بود کوچولوی خوشگل ما از وقتی که یکمی هواتو کردیم ، منو بابا میشینیم گاهی کارتون می بینیم جمعه ظهر هم نشسته بودیم و عمو فیتیله می دیدیم   گلکم ، سنبلکم...
7 دی 1392

مامان سرماخورده :(

سلام خوشگل مامان مامان جونی سه روز سرماخوردم و حسابی کلافه شدم  حوصله هیچ کاری ندارم و کلاس ورزش پیلاتسمو نرفتم و بدنم حسابی کوفته شده ولی باباجونی رو خیر بده که در این مدت خیلی هوامو داشته و منو شرمنده خودش کرده دیشب مامانی زهره هم برام سوپ درست کرده بود و رفتیم خونه اشون دستش درد نکنه   عزیزکم برام دعا کن که زود زود خوب بشم تا بتونم به خوبی کارهامو انجام بدهم راستی خوشگلکم یه دوست خوب مامان که از 4سالگی باهاش دوستم یه پسر نازنازی رو حامله است براش سلامتی و صالح بودن فرزندشو از خداوند می خواهم خداوندا هر کس در آرزوی مادر شدن است به آرزو و دعاش برسون آمین ...
4 دی 1392
1